مدتی است که رویاهای من از حالت همیشگی خود پای فراار نهاده و نوسان روح من کمی در مسیر امیالم پیش رفته
دیگر چون گذشته ها مانند زمانهای رنج با رو تلخی افزای دیرین از خواب نمی هراسم و از خوابیدن ابا نمیکنم
هنگامیکه خورشید زمین و زمان را نور گسترانیده و حقیقت زندگی بر جانهای حساس و قلوب پر احساس گردغم فشانیده وصول به عشق تو نیز امکان پذیر نمیگردد چشمان زیبا و معصوم تو که بر زمین دوخته شده حتی نظری بسوی من نمی افکند
بدین جهت بخواب پناه میبرم تا در رویای خیال انگیزش سر در آغوش تو بگذارم و از دل پر درد سرود عشق بر آورم
تو ایدهءال من در تجسم افکارم همانگونه که هستی جلوه گر میشوی و بی آنکه مانعی وردایی قادر باشد این پیوند ارواح ما را بگسلد دست در آغوش هم می افکنیم و بر چمنزار های دور بر فراز چشمه سارهای شفاف گام می نهیم و فارغ از درد هجران عشق می ورزیم محبوبم این نعمت بزرگ را که بر من ارزانی داشته ای بخاطر قلب مهربان و عشق پرورت از من دریغ مکن باز در شبانگاهان هنگامی که احساس تنهایی میکنی در دل رویایه من خود نمون باش
همیشه با آغوش باز و هر زمان با دلی اباز از مهر رو عشق در انتظار تو هستم.
شعر
دل دردمند من را تو همی دوا توانی
مشکن چنین دلم را مفکن به ناتوانی
ز فسانه ها که گفتی همه عهد خود شکستی
بخدا به سوز آهم کنمت بن جوانی